خوشه چین

یادداشت های بعد از چهل سالگی

خوشه چین

یادداشت های بعد از چهل سالگی

وقتی هزار نفر زمین خوار منتظر فرو ریختن ساختمانی هستند ...

در موقعیتی که هزار نفر زمین خوار منتظر فرو ریختن ساختمانی هستند تا زمینش را به ثبت برسانند، منی که می خواهم در اینجا طرح تازه ای بریزم و قدم بلندی بردارم باید قبل از خراب کردن و از پای انداختن ساختمان، مصالح و نقشه و معمار و عمله و بنّا را دردست داشته باشم و این قدر آگاه و زرنگ باشم که زمین خوارها را از صحنه کنار ببرم و آنها را به جان هم بیندازیم و در این فرصت به ساختمان رو بیاورم و تکه تکه آن را خراب کنم و از روی نقشه ی موجود، آن را بسازم، نه این که همه اش را به هم بریزم و بروم دنبال آجر و گچ و سیمان و جستجوی بنّاو عمله، و زمین خوار ها را بگذارم با عروس زمین که در این صورت به قباله ی نکاح دائم خود درمی آوردنش و آبستن هم می کنند و تا من برگردم هفت شکم هم زاییده است.


منبع: نگاهی به تاریخ معاصر ایران، علی صفایی حائری

جامعه از دو اقلیت و یک اکثریت تشکیل می شود...

این یک حقیقت است که هر جامعه از دو اقلیت و یک اکثریت تشکیل می شود: یک اقلیت هستند که زود گند می گیرند و فاسد می شوند و سپس گند را در خود نگه نمی دارند بلکه توسعه می دهند  و انتشار می دهند. یک اقلیت هم زود ساخته می شوند و سپس در خود حبس نمی شوند و در خود نمی ریزند، بلکه به سازندگی می پردازند. اکثریت جامعه تحت نفوذ یکی از این دو اقلیت هستند.


منبع: نگاهی به تاریخ معاصر ایران، علی صفایی حائری

حق را از حق و برای حق بخواهیم.

شاید می توان گفت که در زمان صفویه غرب به تقویت خود می پرداخت اما در زمان قاجاریه از لاک خود بیرون آمده بود و به تضعیف و تجزیه ی قدرت های مشرق فکر می کرد و برای این تجزیه از هر پیشامدی بهره می گرفت، حتی از انقلاب ها و اصلاح هایی که در ایران و عثمانی به عمل می آمد استفاده ها می کرد.

فعالیت های اصلاحی جمال الدین اسدآبادی و دیگر روشنفکران نتیجه اش برای بریتانیا ماند و به وسیله ی آن عثمانی را تجزیه کرد و حکومت ایران را در دست گرفت و به مقاصد خویش رسید.

و همین مسأله باید برای ما یک درس باشد که ما حق را از حق و برای حق بخواهیم و اینقدر بیدار باشیم که حق ما، طعمه ی باطل نگردد و قدرتهای استعماری از آن تغذیه نکنند؛ چون هنگامی که باطل از حق تغذیه کند به نیروی عظیمی دست می یابد. شکست هایی که تا به حال نصیب گردیده اکثراً به خاطر فراموش کردن همین درس بوده است.

منبع: کتاب نگاهی به تاریخ معاصر ایران، علی صفایی حائری

در تربیت فرزندان از تاریخ و جغرافی غافل نشوید.

به نام خدا

وقتی فرزند من حدود چهار و نیم ساله بود، من یک نقشه ی جهان را روی دیوار اتاقش نصب کردم. مادرش به من ایراد می گرفت. وقتی مدتی گذشت، روحیه ی کنجکاوی او تحریک شد و خود بچه از من درباره ی آن سوال می کرد و من به صورت مبهم پاسخ می دادم تا سوالات دیگری در ذهن بچه شکل بگیرد تا این که بالاخره در پیش دبستانی، مفهوم جهان جغرافیایی را فهمید و کشور و شهر خود را در آن پیدا کرد. من هیچ وقت هیجانی که فرزندم از پیدا کردن نام شهرمان در نقشه پیدا کرد را فراموش نمی کنم.

او به صورت ناخودآگاه مفهوم از کل به جزء رسیدن را آموخت. این آموزش حتما" در تصمیمگیری های او در آینده تاثیر خواهد گذاشت.

در کلاس سوم که او با خط زمان آشنا شد این تجربه را برای تاریخ تکرار کردم. به این شکل که خط زمانی از زمان هجرت پیامبر با تاریخ قمری و شمسی تا سال ۱۴۰۰ شمسی برایش رسم کردم که نزدیک دو متر درازا پیدا کرد و در آن مدت حکومت ها را برایش کشیدم و تولدو وفات شخصیت های مهم دینی و علمی را روی آن مشخص کردم و تولد خودش را هم در ان مشخص کردم. الان او کلاس چهارم است و به یاری خدا، کاملا" فهمیده است که در کجای تاریخ زندگی می کند و ...

من فکر می کنم اگر شما هم از این روش استفاده کنید، فرزندتان را در گستره ی زمان و مکان رشد خواهید داد و او در تحصیل و زندگی حتما" موفق تر خواهد بود.

مرجعبت علمی خود را در میان فرزندان خود حفظ کنید.

اگر می خواهید به عنوان یک پدر و مادر با فرزندان خود در سنین مختلف گفتگو داشته باشید، راه حلش این است که در سنین قبل از دبستان بذر محبت در دل فرزند بکارید و از پیش دبستانی درباره ی مسایل مختلف مورد علاقه ی بچه که در یکی دو سال آینده در مدرسه و تحصیل یا در جامعه با آن برخورد خواهد کرد با او صحبت کنید. اگر مهر و محبت خود را در دل بچه گذاشته اید و اهل تعصب بی جا نیستید، اصلا نگران نباشیدکه نظر شما با نظر کتاب درسی یا جامعه یکسان نباشد. فرزند شما رشد خواهد کرد و به نظرات مختلف پی خواهد برد. آن وقت اگر مطلب را موافق نظر شما یافت، جایگاه مرجعیت علمی برای شما محفوظ خواهد ماند و اگر با نظر متفاوتی روبرو شد، به نزد شما خواهد آمد و درباره ی نظر متضاد شما با شما به گفت و گو خواهد پرداخت. در این صورت نیز شما برد کرده اید و به عنوان یک صاحب نظر در ذهن فرزندتان ثبت خواهید شد. فقط سعی کنید نسبت به مسایل درسی و اجتماعی از فرزندتان جلوتر باشید.

استرس و اضراب محصول نوع نگاه ما به جهان است.

به نام خدا

در دنیایی زندگی می کنیم که به جرات می توان گفت که در آن استرس و اضطراب گریبانگیر اکثر آدم ها می باشد و علت بسیاری از مشکلات و بیماری ها است.

یکی از ریشه های استرس، نگرانی از سلامت بدن است.بر اساس آموزه های طب جدید، بدن ما مثل یک اتومبیل است که باید هر از چند وقتی آن را چکاپ کنیم و در حین رانندگی هم شش دنگ حواسمان به آن باشد وگرنه، یک لحظه غفلت برابر با مرگ! این نگرش، روان ما را به هم می ریزد.

من یادم هست که در بچگی که به روستا می رفتم، پیرمردی را می دیدم که بعد از ظهرها که از باغش می خواست به خانه اش برگردد، سوار بر مرکبش  (که یک الاغ بود)می شد و از فرط خستگی در وسط راه خوابش می گرفت و در نهایت، با سلامت کامل، به خانه اش می رسیدو با ایستادن الاغ از حرکت، از خواب بیدار می شد.

حالا بیاییم فرض کنیم که مَرکبِ بدنِ ما ، از جنس اسب و الاغ باشد . آن وقت اگر مدتی ، خوابمان ببرد، مرگ نهایت کارمان نخواهد بود. 

بدن ما، درک و هویت مستقلی دارد و ما باید آن هویت را به رسمیت بشناسیم و فقط به یاری او بشتابیم و به تصمیماتش احترام بگذاریم. نه آن که برای او تصمیم بگیریم که فلان جزء بی ریخت است و باید کوچک شود و ...

البته باید مطمئن شویم که پس از سال ها دیکته ی اَوامرمان به او، آیا قدرت درک و عقل و تصمیم گیریش همچنان کار می کند ، یا این که افسرده شده است و دل از دنیا بریده؟

قبل از مدرسه، خواندن به بچه ها بیاموزیم.

به نام خدا

یک پرسشی که درباره ی تعلیم و تربیت فرزندانم در بیشتر اوقات ذهن من را مشغول می کرد این بود که چگونه خانواده می تواند در خواندن و نوشتن به بچه ها کمک کند؟ آیا خانواده می تواند زودتر از سن مدرسه، فرآیند خواندن و نوشتن را به بچه ها بیاموزد؟ این کار چه تداخل هایی با آموزش بچه ها در مدرسه خواهد داشت؟

تجربه ای که من داشتم به من ثابت کرد که باید آموزش خواندن و نه نوشتن، را قبل از مدرسه به بچه ها یاد داد.آن هم نه با سخت گیری، بلکه به صورت بازی و کاملا" آزاد بدون هیچ آداب خاصی.

نوشتن را نباید قبل از سن مدرسه به بچه ها یاد داد، اول این که دست بچه ها هنوز توانایی مورد نظر را ندارد . دوم این که نوشتن مبتی بر رعایت آداب است و باید بچه ها آداب را رعایت کنند و هر جور دلشان خواست ننویسند و این در سن قبل از مدرسه، با روحیات بچه ها در تضاد است. سوم این که واقعا" نیازی به نوشتن در سن قبل از مدرسه نیست و بچه ها تشنه ی خواندن و شنیدن و بالا بردک درک خود از اطراف هستند و هنوز چیزی برای ارائه از طریق نوشتن ندارند کما اینکه با نقاشی مقدار زیادی از روحیات خود را انتقال می دهند.

اما اگر ما خواندن را پیش از مدرسه به بچه ها بیاموزیم تداخلی در کلاس اول ایجاد کرده ایم؟ اگر شما فرایند خواندن را به صورت کامل به بچه ها بیاموزید هیچ تداخلی در آموزش کلاس اول ایجاد نکرده اید. فرض کنید فرزند شما در کلاس اول می بایست از نقطه یA به نقطه ی B منتقل می شد. اگر شما این بچه را با ماشین از نقطه ی A بردارید و به نقطه ی B  برسانید، هیچ مشکلی پیدا نخواهید کرد. ولی اگر او را از نقطه ی A خارج کنید و در نیمه راه ، مدرسه شروع شود و معلم ادعا کند که او می خواسته با هواپیما بچه ها را از A بهB منتقل کند و بچه ی شما در نقطه ی ابتدای مسیر نیست، آن وقت شما با یک مشکل بزرگ مواجه خواهید شد.

نکته ی دیگر این است که بچه ای که خواندن بلد است را می توانید در کلاس اول با اصول خط تحریری آشنا کنید و نگذارید که حوصله اش سر برود. در نتیجه او از ابتدا با خط خوش خواهد نوشت.

چهل سالگی!

بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿ سوره احقاف آیه ی15

ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، مادرش او را با ناراحتی حمل می‌کند و با ناراحتی بر زمین می‌گذارد و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سی ماه است تا زمانی که به کمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگی بالغ گردد می‌گوید: «پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی بجا آورم و کار شایسته‌ای انجام دهم که از آن خشنود باشی، و فرزندان مرا صالح گردان من به سوی تو باز می‌گردم و توبه می‌کنم، و من از مسلمانانم!»

چند روزی هست که از چهل سالگی گذشته ام. راستش خاطرم نبود ولی پسرم چند روز پیش به خاطرم آورد و روز تولدم را تبریک گفت. وقتی حساب کردم دیدم که چهل ساله شدم و ...

یاد شعر سعدی در بوستان افتادم:

کهنسالی آمد به نزد طبیب

ز نالیدنش تا به مردن قریب

که دستم به رگ بر نه، ای نیک رای

که پایم همی بر نیاید ز جای

بدین ماند این قامت خفته‌ام

که گویی به گل در فرو رفته‌ام

برو، گفت دست از جهان در گسل

که پایت قیامت برآید ز گل

نشاط جوانی ز پیران مجوی

که آب روان باز ناید به جوی

اگر در جوانی زدی دست و پای

در ایام پیری به هش باش و رای

چو دوران عمر از چهل در گذشت

مزن دست و پا کآبت از سر گذشت

نشاط از من آن گه رمیدن گرفت

که شامم سپیده دمیدن گرفت

بباید هوس کردن از سر به در

که دور هوسبازی آمد به سر

به سبزه کجا تازه گردد دلم

که سبزه بخواهد دمید از گلم؟

تفرج کنان در هوا و هوس

گذشتیم بر خاک بسیار کس

کسانی که دیگر به غیب اندرند

بیایند و بر خاک ما بگذرند

دریغا که فصل جوانی برفت

به لهو و لعب زندگانی برفت

دریغا چنان روح پرور زمان

که بگذشت بر ما چو برق یمان

ز سودای آن پوشم و این خورم

نپرداختم تا غم دین خورم

دریغا که مشغول باطل شدیم

ز حق دور ماندیم و غافل شدیم

چه خوش گفت با کودک آموزگار

که کاری نکردیم و شد روزگار